می‌پرسم اما هیچ امّید جوابم نیست


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

می‌پرسم اما هیچ امّید جوابم نیست

می‌کوشم و آرامشی بر التهابم نیست

هر لحظه می‌کوبم به دیوار وجود خویش

حاشا خیال یک ترک بر این حبابم نیست

کمتر صدایم می‌کنی یعنی که می‌دانی

فرقی میان مرگ و بیداری و خوابم نیست

من باز هم درگیر درد نازکی هستم

می‌جوشد و می‌جوشم و آرام و تابم نیست

زنگار من هر بار می‌پیچد شبیه دار

شاید نگاه تو دلیل اضطرابم نیست

«باید بیفتم تا که برداری به دستانت؟»

می‌پرسم اما هیچ امّید جوابم نیست...

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

ب.ربیعی
ساعت2:57---7 فروردين 1394

عالی
پاسخ: :)


rahim0afshar
ساعت0:24---13 بهمن 1392
سلام هرازگاهی خوب نوشته ای می بینم که خوبم کند\" خوب مینویسی
پاسخ: ممنون از اعلام نظرتون شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل* -- *درگیر امتحان و پروژه و ... الخ...


ملیحه
ساعت14:31---30 دی 1392
باید بیفتم تا که برداری به دستانت؟


من حرفی برای گفتن ندارم...

(الان رفتم تو یه اتاق خلوت ...

)

فاطمه چرا شعرات انقد درد داره؟
خواستی جواب بدی، بهم اسمس بده


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 23:29 توسط فاطمه صلاحی| |