من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
میپرسم اما هیچ امّید جوابم نیست میکوشم و آرامشی بر التهابم نیست هر لحظه میکوبم به دیوار وجود خویش حاشا خیال یک ترک بر این حبابم نیست کمتر صدایم میکنی یعنی که میدانی فرقی میان مرگ و بیداری و خوابم نیست من باز هم درگیر درد نازکی هستم میجوشد و میجوشم و آرام و تابم نیست زنگار من هر بار میپیچد شبیه دار شاید نگاه تو دلیل اضطرابم نیست «باید بیفتم تا که برداری به دستانت؟» میپرسم اما هیچ امّید جوابم نیست...
نظرات شما عزیزان:
عالی
پاسخ: :)
پاسخ: ممنون از اعلام نظرتون
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل*
--
*درگیر امتحان و پروژه و ... الخ...
من حرفی برای گفتن ندارم...
(الان رفتم تو یه اتاق خلوت ...
)
فاطمه چرا شعرات انقد درد داره؟
خواستی جواب بدی، بهم اسمس بده